بعثت پیامبر اکرم (ص)
حضرت محمد(ص) قبل از رسالت نیز یکتا پرست بودند و معمولا غار حرا در مکه را برای عبادت و مناجات با خدا انتخاب مینمودند. گفتهاند نخستين نشانههای بعثت پيامبر (ص) به هنگام 40 سالگي او، رؤياهای صادقه بوده است، اما آنچه در سيره به عنوان آغاز بعثت شهرت يافته، شبی در ماه رجب است كه فرشتة وحی در غار حرا بر پيامبر (ص) ظاهر شد و بر او نخستين آيات سورة علق را برخواند. بنابر روايات، پيامبر(ص) به شتاب به خانه بازگشت و خواست كه او را هر چه زودتر بپوشانند. گويا براي مدتی در نزول وحی وقفهای ايجاد شد و همين امر پيامبر(ص ) را غمناك ساخته بود، ولی اندكی بعد فرشتة وحی باز آمد و آن حضرت را مامور هدايت قوم خود و اصلاح جامعه از فسادهای دينی و اخلاقی و پاك گردانيدن خانة خدا از بتان، و دلهای آدميان از خدايان دروغين كرد.
محمد (ص) در این باره ماجرای نزول جبرئیل گفته است: «جبرئیل نزد من آمد و گفت: «بخوان»، گفتم: «خواندن نمیدانم». دگربار گفت: «بخوان». گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»، بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
مراحل ابلاغ رسالت
پیامبر اکرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:
1- دعوت سری که اولین مرحله دعوت ایشان بود.
2- دعوت خویشان و نزدیکان که با نزول آیه انذار صورت گرفت و به یوم الدار معروف است. و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علی (ع) را به جانشینی خود انتخاب کرد.
3- دعوت علنی.
نخستین مسلمانان
پیامبر(ص) با دریافت آیههای آغازین سوره علق که نخستین آیههای نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پیامبری، به داخل مکه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خدیجه، همسرش، علی بن ابیطالب(ع)، پسرعمویش، و زید بن حارثه. پیامبر(ص) دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که از زنان به او ایمان آورد، همسرش خدیجه، و از مردان، پسرعمویش علی بنابیطالب(ع) بود که تحت سرپرستی پیامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامی، از برخی دیگر همچون ابوبکر و زید بن حارثه به عنوان نخستین گروندگان به اسلام نام برده شده است.
یاران پیامبر بعد از درگیری کوتاهی برای عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگیری اینگونه آغاز شد که روزی سعد بن ابی وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نماز میگذارد که چند نفر از مشرکین با آنها به ستیز برخواستند و جنگ در میان آنان در گرفت سعد مردی از مشرکان را با استخوان فک شتری زخمی کرد و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد. پس از این واقعه رسول خدا و یارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اینکه دستور علنی شدن دعوت ابلاغ شد.
هر چند دعوت آغازین پیامبر(ص) بسیار محدود بود، ولی شمار مسلمانان رو به فزونی گذاشت و پس از چندی، اسلامآورندگان به اطراف مکه میرفتند و با پیامبر(ص) نماز میگزاردند.
دعوت علنی
بعد از سه سال تبلیغ پنهانی و جمع شدن گروهی اندک گرد پیامبر اسلام(ص)، دستور آسمانی انذار عشیره نازل شد. پیامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه میخواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیرمسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان میشدند و در شکاف کوهها و جاهای دور از رفت و آمد نماز میگزاردند.
چنانکه مشهور است، وقتی سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور کرد تا همه مردم را به خدای یگانه بخواند:
«وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خویشان نزدیکت را هشدار ده، و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کردهاند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو من از آنچه میکنید بیزارم.»
ابن اسحاق نوشته است که چون این آیهها نازل شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را فرمود: «یا علی! خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن». علی(ع) چنان کرد و در آن روز چهل تن یا نزدیک به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «او شما را سحر کرد»، که با این سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا(ص) روزی دیگر آنان را خواند و گفت: «ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آوردهام». طبری مینویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند، گفت: «کدام یک از شما مرا در این کار یاری میکند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علی (ع) گفت: «ای رسول خدا! آن من هستم». پیغمبر فرمود: «این وصی من و خلیفه من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید». این روایت را دیگر مورخان و نویسندگان سیره هم آوردهاند و از حدیثهای مشهور است.
فرزندان پیامبر اسلام(ص)
مادر تمام فرزندان پیامبر به جز ابراهیم، خدیجه بود. مادر ابراهیم، ماریه قبطیه بود. فرزندان رسول خدا(ص)، به جز حضرت فاطمه(س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت. محمد (ص) سه پسر و چهار دختر داشت:
قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه درگذشت.
زینب، در ۸ق در مدینه درگذشت.
رقیه، در ۲ق در مدینه درگذشت.
ام کلثوم، در ۹ق در مدینه درگذشت.
فاطمه (س) در ۱۱ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.
عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.
ابراهیم، در ۱۰ق در مدینه درگذشت.
زندگینامه پیامبر اسلام از تولد تا رحلت
حضرت محمد (ص)، آخرین پیامبر الهی در جامعه مُشرک شبه جزیره عربستان به دنیا آمد، و با استقامات در مسیری که پای در آن نهاده بود، توانست آیین یکتا پرستی را در یکی از جاهل ترین جوامع آن زمان گسترش بدهد و در دورههای بعد، اسلام به یک دین جهانی تبدیل شد؛ در ادامه این مطلب، خلاصه ای از زندگی پیامبر رحمت از تولد تا وفات را بخوانید.
ولادت
سال دقیق ولادت حضرت محمد(ص) مشخص نیست، ابن هشام و برخی دیگر، ولادت او را در عام الفیل نوشتهاند، اما مشخص نیست که عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است؛ از آنجا که تاریخنویسان، درگذشت پیامبر اسلام (ص) را در سال ۶۳۲م نوشتهاند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، میتوان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰م حدس زد. در مورد ماه تولد ایشان اکثر محدثان و تاریخ نویسان معتقداند که كه تولد پيامبر، در ماه «ربیع الاول» بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند. ميان محدثان شيعه معروف است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشود و در این سال حادثه اصحاب فيل اتفاق افتاد، و ميان اهل تسنن نیز اين مشهور است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است؛ که این فاصله هفت روزه در در ایران به عنوان هفته وحدت نامگذاری شده است.
پیامبر اسلام(ص) در شهر مکه متولد شد و برخی منابع محل تولد را شعب ابیطالب در خانه محمد بن یوسف دانستهاند. بنابر رسمی كه در مكه رايج بود، محمد (ص) را به زنی به نام حليمه سپردند تا در فضای ساده و پاک باديه پرورش يابد، که البته برخی معتقداند که این کار برای حفظ جان ایشان از ترور یهودیان بوده است
معجزاتی که با ولادت پیامبر(ص) اتفاق افتاد
1- ممنوع شدن شیاطین از رفتن به آسمان های هفتگانه و گرفتن خبر.
2- سرنگون شدن همه بت ها.
3- ترک برداشتن کنگره های طاق کسری و فروریختن چهارده کنگره آن.
4- خشک شدن دریاچه ساوه که برای ایرانیان مقدس بود.
5- سرنگون شدن تخت تمام سلاطین عالم و لال شدن آنها در آن روز.
6- باطل شدن سحر، ساحران و جادوی جادوگران و قطع شدن ارتباط کاهنان با همزادان شیطانی آنها.
وفات
در اوایل سال ۱۱ق، پیامبر(ص) بیمار شد. چون بیماری وی سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهربانی با یکدیگر سفارش نمود و فرمود: «اگر کسی را حقی بر گردن من است بستاند، یا حلال کند و اگر کسی را آزردهام اینک برای تلافی آمادهام»
مطابق نقل صحیح بخاری از مهمترین کتابهای اهل سنت، در آخرین روزهای حیات رسول خدا، در حالی که جمعی از صحابه به عیادت ایشان رفته بودند فرمود: «قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید». بعضی از حاضران گفتند: «بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده (و هذیان میگوید) و ما قرآن را داریم و آن برای ما کافی است». در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضی میگفتند: «بیاورید تا حضرت بنویسد و بعضی غیر از آن را میگفتند»، رسول خدا(ص) فرمود: «برخیزید و از نزد من بروید».در صحیح مسلم که آن نیز از مهمترین کتابهای اهل سنت است، فردی که با سخن پیامبر(ص) مخالفت کرد عمر بن خطاب معرفی شده است. در همان کتاب و همچنین صحیح بخاری آمده است که ابن عباس پیوسته بر این ماجرا افسوس میخورد و آن را مصیبتی بزرگ میشمرد.
در بسیاری از منابع، دلیل بیماری پیامبر اکرم(ص) مسمومیت توسط زن یهودی گفته شده که میتوان گفت ایشان شهید شدهاند و نه رحلت!
حدیث شریف کساء
بسم الله الرحمن الرحیم
عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ عَلَیْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ
از فاطمه زهرا سلام اللّه علیها دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله
قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى
جابر گوید شنیدم از فاطمه زهرا که فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در
بَعْضِ الاْیّامِ فَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَیْکَ السَّلامُ قالَ
بعضى از روزها و فرمود: سلام بر تو اى فاطمه در پاسخش گفتم : بر تو باد سلام فرمود:
اِنّى اَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ
من در بدنم سستى و ضعفى درک مى کنم ، گفتم : پناه مى دهم تو را به خدا اى پدرجان از سستى و ضعف
فَقَالَ یا فاطِمَةُ ایتینى بِالْکِساَّءِ الْیَمانى فَغَطّینى بِهِ فَاَتَیْتُهُ بِالْکِساَّءِ
فرمود: اى فاطمه بیاور برایم کساء یمانى را و مرا بدان بپوشان من کساء یمانى را برایش آورد
الْیَمانى فَغَطَّیْتُهُ بِهِ وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ وَاِذا وَجْهُهُ یَتَلاَْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ
و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو مى نگریستم و در آن حال چهره اش مى درخشید همانند ماه
فى لَیْلَةِ تَمامِهِ وَکَمالِهِ فَما کانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ
شب چهارده پس ساعتى نگذشت که دیدم فرزندم حسن وارد شد و
اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنى
گفت سلام بر تو اى مادر گفتم : بر تو باد سلام اى نور دیده ام
وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ یا اُمّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَکِ راَّئِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها راَّئِحَةُ
و میوه دلم گفت : مادرجان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى کنم گویا بوى
جَدّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِساَّءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ
جدم رسول خدا است گفتم : آرى همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن بطرف
نَحْوَ الْکِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ
کساء رفت و گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار اى رسول خدا آیا به من اذن مى دهى
اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِساَّءِ فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَیا
که وارد شوم با تو در زیر کساء؟ فرمود: بر تو باد سلام اى فرزندم و اى
صاحِبَ حَوْضى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِساَّءِ فَما کانَتْ
صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزیر کساء رفت
اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمّاهُ
ساعتى نگذشت که فرزندم حسین وارد شد و گفت : سلام بر تو اى مادر
فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَیا قُرَّةَ عَیْنى وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ
گفتم : بر تو باد سلام اى فرزند من و اى نور دیده ام و میوه دلم فرمود:
لى یا اُمّاهُ اِنّىَّ اَشَمُّ عِنْدَکِ راَّئِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّى رَسُولِ
مادر جان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى کنم گویا بوى جدم رسول
اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ وَاَخاکَ تَحْتَ الْکِساَّءِ
خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)است گفتم آرى همانا جد تو و برادرت در زیر کساء هستند
فَدَنَى الْحُسَیْنُ نَحْوَ الْکِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدّاهُ اَلسَّلامُ
حسین نزدیک کساء رفته گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام
عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِساَّءِ
بر تو اى کسى که خدا او را برگزید آیا به من اذن مى دهى که داخل شوم با شما در زیر کساء
فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى وَیا شافِعَ اُمَّتى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ
فرمود: و بر تو باد سلام اى فرزندم و اى شفاعت کننده امتم به تو اذن دادم پس او نیز با
مَعَهُما تَحْتَ الْکِساَّءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ
آن دو در زیر کساء وارد شد در این هنگام ابوالحسن على بن ابیطالب وارد شد
وَقالَالسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَبَا
و فرمود سلام بر تو اى دختر رسول خدا گفتم : و بر تو باد سلام اى ابا
الْحَسَنِ وَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً
الحسن و اى امیر مؤ منان فرمود: اى فاطمه من بوى خوشى نزد تو استشمام مى کنم
طَیِّبَةً کَاَنَّها راَّئِحَةُ اَخى وَابْنِ عَمّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ
گویا بوى برادرم و پسر عمویم رسول خدا است ؟ گفتم : آرى این او است که
وَلَدَیْکَ تَحْتَ الْکِساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِىُّ نَحْوَ الْکِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ
با دو فرزندت در زیر کساء هستند پس على نیز بطرف کساء رفت و گفت سلام بر تو
یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساَّءِ قالَ لَهُ وَعَلَیْکَ
اى رسول خدا آیا اذن مى دهى که من نیز با شما در زیر کساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو
السَّلامُ یا اَخى یا وَصِیّى وَخَلیفَتى وَصاحِبَ لِواَّئى قَدْ اَذِنْتُ لَکَ
باد سلام اى برادر من و اى وصى و خلیفه و پرچمدار من به تو اذن دادم
فَدَخَلَ عَلِىُّ تَحْتَ الْکِساَّءِ ثُمَّ اَتَیْتُ نَحْوَ الْکِساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ
پس على نیز وارد در زیر کساء شد، در این هنگام من نیز بطرف کساء رفتم و عرض کردم سلام
عَلَیْکَ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَن اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِساَّءِ
بر تو اى پدرجان اى رسول خدا آیا به من هم اذن مى دهى که با شما در زیر کساء باشم ؟
قالَ وَعَلَیْکِ السَّلامُ یا بِنْتى وَیا بَضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَکِ فَدَخَلْتُ تَحْتَ
فرمود: و بر تو باد سلام اى دخترم و اى پاره تنم به تو هم اذن دادم ، پس من نیز به زیر
الْکِساَّءِ فَلَمَّا اکْتَمَلْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکِساَّءِ اَخَذَ اَبى رَسُولُ اللَّهِ
کساء رفتم ، و چون همگى در زیر کساء جمع شدیم پدرم رسول خدا
بِطَرَفَىِ الْکِساَّءِ وَاَوْمَئَ بِیَدِهِ الْیُمْنى اِلَى السَّماَّءِ وَقالَ اَللّهُمَّ اِنَّ
دو طرف کساء را گرفت و با دست راست بسوى آسمان اشاره کرد و فرمود: خدایا
هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیْتى وَخاَّصَّتى وَحاَّمَّتى لَحْمُهُمْ لَحْمى وَدَمُهُمْ دَمى
اینانند خاندان من و خواص ونزدیکانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است
یُؤْلِمُنى ما یُؤْلِمُهُمْ وَیَحْزُنُنى ما یَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ
مى آزارد مرا هرچه ایشان را بیازارد وبه اندوه مى اندازد مراهرچه ایشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر که با ایشان بجنگد
وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ
و در صلحم با هر که با ایشان درصلح است ودشمنم باهرکس که با ایشان دشمنى کند و دوستم با هر کس که ایشان را دوست دارد اینان
مِنّى وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَبَرَکاتِکَ وَرَحْمَتَکَ وَغُفْرانَکَ
از منند و من از ایشانم پس بفرست درودهاى خود و برکتهایت و مهرت و آمرزشت
وَرِضْوانَکَ عَلَىَّ وَعَلَیْهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهیراً
و خوشنودیت را بر من و بر ایشان و دور کن از ایشان پلیدى را و پاکیزه شان کن بخوبى
فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلاَّئِکَتى وَی ا سُکّ انَ سَم و اتى اِنّى ما خَلَقْتُ
پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساکنان آسمانهایم براستى که من نیافریدم
سَماَّءً مَبْنِیَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً وَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضِیَّئَةً وَلا
آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه
فَلَکاً یَدُورُ وَلا بَحْراً یَجْرى وَلا فُلْکاً یَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ
فلک چرخان و نه دریاى روان و نه کشتى در جریان را مگر بخاطر دوستى این
الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْکِساَّءِ فَقالَ الاَْمینُ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ وَمَنْ
پنج تن اینان که در زیر کسایند پس جبرئیل امین عرض کرد: پروردگارا کیانند
تَحْتَ الْکِساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ
در زیر کساء؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و کان رسالتند:
هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ اَتَاْذَنُ لى اَنْ
آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئیل عرض کرد: پروردگارا آیا به من هم اذن مى دهى
اَهْبِطَ اِلَى الاَْرْضِ لاَِکُونَ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ
که به زمین فرود آیم تا ششمین آنها باشم خدا فرمود: آرى به تو اذن دادم
فَهَبَطَ الاَْمینُ جِبْراَّئیلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِىُّ
پس جبرئیل امین به زمین آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا، (پروردگار) علىّ
الاَْعْلى یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَیَخُصُّکَ بِالتَّحِیَّةِ وَالاِْکْرامِ وَیَقُولُ لَکَ
اعلى سلامت مى رساند و تو را به تحیت و اکرام مخصوص داشته و مى فرماید:
وَعِزَّتى وَجَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً وَلا
به عزت و جلالم سوگند که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه
قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضَّیئَةً وَلا فَلَکاً یَدُورُ وَلا بَحْراً یَجْرى وَلا
ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریاى روان و نه کشتى در
فُلْکاً یَسْرى اِلاّ لاَِجْلِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ وَقَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ
جریان را مگر براى خاطر شما و محبت و دوستى شما و به من نیز اذن داده است که با شما
فَهَلْ تَاْذَنُ لى یا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا
در زیر کساء باشم پس آیا تو هم اى رسول خدا اذنم مى دهى ؟ رسول خدا(ص ) فرمود و بر تو باد سلام اى
اَمینَ وَحْىِ اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ جِبْراَّئیلُ مَعَنا تَحْتَ
امین وحى خدا آرى به تو هم اذن دادم پس جبرئیل با ما وارد در زیر
الْکِساَّءِ فَقالَ لاَِبى اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَیْکُمْ یَقُولُ اِنَّما یُریدُ اللَّهُ
کساء شد و به پدرم گفت : همانا خداوند بسوى شما وحى کرده و مى فرماید: ((حقیقت این است که خدا مى خواهد
لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً فَقالَ عَلِىُّ لاَِبى
پلیدى (و ناپاکى ) را از شما خاندان ببرد و پاکیزه کند شما را پاکیزگى کامل )) على علیه السلام به پدرم گفت :
یا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبِرْنى ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْکِساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ
اى رسول خدا به من بگو این جلوس (و نشستن ) ما در زیر کساء چه فضیلتى (و چه شرافتى ) نزد
اللَّهِ فَقالَ النَّبِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً
خدا دارد؟ پیغمبر(صلی الله علیه وآله و سلم ) فرمود: سوگند بدان خدائى که مرا به حق به پیامبرى برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق )
ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ
برگزید که ذکر نشود این خبر (و سرگذشت ) ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمین که در آن گروهى از
شَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِکَةُ
شیعیان و دوستان ما باشند جز آنکه نازل شود بر ایشان رحمت (حق ) و فرا گیرند ایشان را فرشتگان
وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ یَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شیعَتُنا
و براى آنها آمرزش خواهند تا آنگاه که از دور هم پراکنده شوند، على (که این فضیلت را شنید) فرمود: با این ترتیب به خدا سوگند ما
وَرَبِّ الْکَعْبَةِ فَقالَ النَّبِىُّ ثانِیاً یا عَلِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِیّاً
رستگار شدیم و سوگند به پروردگار کعبه که شیعیان ما نیز رستگار شدند، دوباره پیغمبر فرمود: اى على سوگند بدانکه مرا بحق به نبوت
وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ
برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق ) برگزید ذکر نشود این خبر (و سرگذشت ) ما درانجمن ومحفلى از محافل
اَهْلِ الاَْرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ
مردم زمین که در آن گروهى از شیعیان و دوستان ما باشند و در میان آنها اندوهناکى باشد جز
وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ
آنکه خدا اندوهش را برطرف کند و نه غمناکى جز آنکه خدا غمش را بگشاید و نه حاجتخواهى باشد جز آنکه
وَقَضَى اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَکَذلِکَ
خدا حاجتش را برآورد، على گفت : بدین ترتیب به خدا سوگند ما کامیاب و سعادتمند شدیم و هم چنین
شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْکَعْبَة